متن سخنرانی استرهیکس قسمت دوم

متن سخنرانی استرهیکس قسمت دوم

استرهیکس | قسمت دوم 

موضوعی که میخوام دربارش صحبت کنم اینه که یک سال و نیم پیش جسد پسر ۳۴ سالم رو در خونه‌اش پیدا کردند| استرهیکس |
و ما نمیدونیم چرا مرده و احتمالا هم نخواهیم فهمید
سفری که در این یک سال و نیم داشتم شامل غم بسیار بزرگی بوده
و حس میکنم قراره کاری در این باره بکنم
حس میکنم جامعه ما نمیدونه چطوری با غم کنار بیاد
من هم نمیدونستم چطوری با غم کنار بیام
من خیلی چیزا در این باره یاد گرفتم که چطوری در غم با کسی باشم
و اینکه با غم و به سوگ نشستن چی میخوام
و حس میکنم قراره کاری در این باره بکنم
و هنوز نمیدونم اون کار چیه و بایستی به کجا برم
از دیدگاه ما غم صرف نظر از این که دلیلش چی باشه
و دلیلی موجه‌تر از دلیل تو برای غم وجود نداره
اما غم، حالا به هر دلیلی که میخواد باشه جدایی از دانستنه
و در غمگین بودن، هدف عمده اینه که از اون غم فاصله بگیری و به سمت دانستن بیای
و اونها دو قطب مخالف همدیگه هستند
دانستن، همگامیه و غم، ناتوانی دائمی
و چیزی که غم رو برای دوستان فیزیکی مون سخت‌تر میکنه اینه که اونها فقط دنبال دلیل میگردند تا این غم رو ادامه بدند
و تمام چیزی که ما میخوایم دربارش صحبت کنیم غم و همگامیه، غم و همگامی
اما بیشتر مردم با اینکه میخوان اون غم رو دور بریزن و به سمت همگام شدن بیان
اونها به جزییات غمی که دارن فکر میکنن
این برای ما رضایت بخشه که تو میگی دلیل فوت پسرم رو نمیدونم و احتمالا هم نخواهم فهمید
و ازت میخوایم که درباره دونستن این موضوع اهمیت ندی
چون نمیتونی بدون اینکه غم رو تحمل کنی این موضوع رو بدونی
و غم چیزی نیست که تو میخوای چیزی که میخوای بستن این فاصله است
ما زیاد درباره این مقیاس احساسی حرف میزنیم و اینکه در هنگام غم قدم منطقی بعدی عصبانیته
و رها کردن درد در خشم

| استرهیکس |
اما قدم بعدی منطقی این نیست که از عصبانیت برگردی به غم
قدم منطقی بعدی عصبانیت کمتر و کمتره و بعد از اون ناامیدی و در نهایت امیدواری و دانستن
پس وقتی میگی که با این موضوع درگیرم که بدونم چه چیزی رو میخوام انجام بدم و اینکه بدونم چطور اون کار رو انجام بدم
چیزی که میخوای و کلمات کاملا مناسب رو استفاده کردی
تو میخوای به مردم کمک کنی تا همگامی رو درک کنن
وقتی تصمیم میگیری که حس خوبی داشته باشی و به احساساتت گوش میکنی
و افکارت رو بر اساس حسی که بهت میدن انتخاب میکنی
و به خودت نشون میدی که میتونی به اون ترازی که برات طبیعیه برگردی
غمت از بین خواهد رفت
و این‌ها جملاتی هستند که میخواستیم بگیم
غمی که حس میکنی درباره مرگ پسرت نیست
بلکه به خاطر کمبود همگامی بین تو و خود واقعیت هست| استرهیکس |
البته که مرگ پسرت هم کاتالیزوری برای این کار بوده و اگر اون اتفاق نبود الان ابین غم رو حس نمیکردی
مردم میگن من حس بدی دارم چون دلم برای این کسی که بصورت فیزیکی پیشم نیست تنگ شده
ما میگیم تو دلت برای اون شخصی که بصورت فیزیکی کنارت نیست تنگ نمیشه
تو دلت برای اون حسی تنگ میشه که وقتی اون شخص کنارت بود داشتی
این نبود همگامی با اون شخصه که باعث دلتنگی میشه نه نبود خود اون شخص
چون اون شخص خودش جایی نرفته مرگ شما رو از هیچ کس جدا نمیکنه
اما ارتعاش باعث میشه از خود واقعیتون جدا بشید و وقتی از خود واقعی تون جدا میشید
از کسی که پسرتون واقعا بود جدا شدید
چون پسرت پیش کسیه که واقعا هستی
پس دیدار دوباره شما منوط به بسته شدن این فاصله است
و چیز بعدی که میخواستیم بگیم اینه که
جزییات زندگی اغلب شما رو سردرگم میکنه نه فقط شما بلکه همه رو
چون مکالمات غیرضروری و اشتباهی درباره اینکه چگونه اتفاق افتاد چه کسی این کارو کرد و آیا باید کاری در این باره بکنیم یا نه وجود داره
یا اینکه آیا اشتباهی شده؟ و آیا باید کسی رو به این خاطر تنبیه کنیم؟
همه و همه اینها با اینکه به نفع حل مسئله است اما به نفع بستن اون فاصله نیست
و تنها چیز مهمی که وجود داره بستن این فاصله است
اغلب معلمان قدرتمندی در این گونه سمینارها گرد هم میان تا به آگاهی برسن
و در مورد بسیاری از چیزهایی که گفتی حق با تو بود
جهان در اندازه وسیعی در حال عزاداریه که از دیدگاه ما کاملا غیرضروریه
تو لحظاتی زیادی رو از خودت یادت میاد
لحظات گاه و بیگاهی
لحظات خیلی کمی که
که از ته قلبت داشتی برای خودت میخوندی| استرهیکس |
و میدونی که حتی با وجود این اتفاقات قلب تو باز هم میتونه همیشه در حال خوندن باشه
و هر بار میخوای این کار رو بکنی احساس گناه میکنی
قلبت میخواد بخونه ولی بعد از یک لحظه فکر میکنی با وجود این شرایط من هیچ کاری با یه قلب شاد ندارم
و این داستانیه که میخوای تموم بشه
تو میخوای به مردم کنی که بفهمن غم واقعا چیه
و میخوای بفهمن که واقعا کی هستن
و میخوای بهشون نشون بدی که چظوری میتونن به شادی برگردن
در حالی که قدرت کنترل اتفاقات اطرافشون رو ندارن
عشق بی‌قید و شرط یعنی همین
عشق مشروط میگه بچه من به دنیا خواهد اومد و خوشحال خواهد بود
و هر کاری که براش خوبه رو انجام میده و من رو از همه جهات راضی نگه میداره
و من این شرایط رو کنترل خواهم کرد
عشق مشروط میگه شرایط تحت کنترل هستند و من رو راضی نگه داشتن و برای همین حس خوبی دارم
اما عشق بی‌قید و شرط میگه من نمیتونم اتفاقات رو کنترل کنم اما به هر حال با این عشق همگام خواهم شد
چون این ذات حقیقیه منه
و در عشق بی‌قید و شرط فقط آزادی وجود داره
عشق مشروط فقط اسارت و اسارت و اسارته
و اسارات و غم ارتعاشات مشابهی هستند
افرادی در اسارت ترس از چیزهایی که اتفاق خواهد افتاد هستند چون فکر نمیکنن بتونن ازش عبور کنن
و تو اینجایی که بهشون بگی میتونن
نه تنها میتونی ازش عبور کنی و جان سالم به در ببری بلکه میتونی با شادی این کار رو انجام بدی
چون چیزی که حس میکنید وابسته به کسی نیست
صرف نظر از اینکه چقدر دوستشون دارین
حسی که دارید وابسته به طرح افکاریه که دارید
و وابسته به مقدار همگامی و هماهنگی تون با کسی که واقعا هستید است
کشمکشم با این عمل و با این عملی محور بودنی که شنیدم
حس میکنم از جایی که باید برای بسته شدن این فاصله تلاش کنم دور افتادم
و اینکه قدم بعدی چیه؟| استرهیکس |
این به این دلیله که کارها رو پس و پیش انجام میدی
به عبارت دیگه هر چقدر میتونی روی همگامی کار کن
و قدم‌های منطقی بعدی برات آشکار خواهند شد
به عبارت دیگه وقتی میگی من نمیدونم چکار باید بکنم و سردرگمی وجود داره چون نمیدونی چکار باید بکنی
دلیلش اینه که اول مرحله همگام شدن رو انجام ندادی
و وقتی که این کار رو بکنی قدم بعدی برات آشکار میشه
و حس درست بودن به همراه داره
باشه خیلی خوب
ما فکر میکنیم داری خیلی خوب عمل میکنی
چیزیهای که خیلی اشتباه و چالش برانگیز و غیر ضروری و نابخشودنی و بد هستند چیزهایی هستند باعث فاصله تو از خواسته‌ات شدن
اما وقتی با خواسته‌ات به همگامی میرسی زندگیت مثل بهشت میشه
باشه ممنونم
برای اینکه قلبت آواز بخونه نیازی به تراژدی نداری
اما با وجود تراژدی نیازی نیست که قلبت از خوندن دست بکشه
درسته ممنونم
کلماتی وجود دارن که بتونن حال این رو توصیف کنند؟
من خیلی خوشحالم که اینجا هستم از تو از استر و از جری ممنونم
موقعی که درمورد وضیعتی که قبلا داشتم فکر میکنم ناراحتی زیادی بهم دست میده
بزارید بگم چی بود من یک مهماندارم| استرهیکس |
من در هنگام حمله به برج‌های یازده سپتامبر در بوستون مستقر بودم
و در حال کار بودم که مهماندار یکی از هواپیماها تماس گرفت و اطلاعاتی لحظه آخری در باره تروریست‌ها داد
و من مستقیما شاهد ماجرا بودم
و هیچ قصد و غرضی نداشتم و هیچ وقت هم هیچ وابستگی سیاسی نداشتم
و کاملا میفهمیدم که قراره چکار بکنند حالا به هر دلیلی که بود
اون روز هیچ ارتباطی به من نداره اما وقتی یاد اون روز میفتم واقعا ناراحت میشم
چطوری این ماجرا رو از ذهنم پاک کنم
پاک کردن اتفاقات بزرگی مثل این اصلا آسون نیستند چون در ارتعاشات توده جمیعت باقی میمونه
به عبارت دیگه چیزی که به فکر تو خطور میکنه چیزیه که به مسیر تو فرستاده میشه
چه موقع‌هایی به فکر این موضوع میفتی؟
چون من در فرودگاه کار میکنم مردم همیشه دراین باره حرف میزنن و ازم میپرسن اون موقع کجا بودم
و این سوال باعث میشه اون روز یادم بیفته
و موج‌های بزرگی از ناراحتی رو دریافت میکنم راستش الان به خودم افتخار میکنم که تا اینجا گریه نکردم
هر کسی که این داستان رو بشنوه میتونه بفهمه که چرا این موج‌های بزرگ ناراحتی رو دریافت میکنی
اجازه بدید ببینیم میتونیم به ته قضیه برسیم
فکر میکنی برات ممکنه که احساسی که خودت درباره موضوعی داری رو از احساسی که بقیه مردم دارن جدا کنی؟
آره
فکر میکنی میتونی احساست در این باره که به وضوح تعریفش کردی
فکر میکنی بتونی احساست راجع به این موضوع رو از چیزی که مردم فکر میکنن که باید حس کنی جدا کنی؟
برای مثال بعضی وقت‌ها مردم به ما میگن که کسی که دوستش داشتند فوت کرده| استرهیکس |
و اونها درباره مرگ میدونن و میدونن که هیچ جدایی بین بعد فیزیکی و غیر فیزیکی وجود نداره
پس اونا آسیب روحی زیادی که بیشتر افراد حاضر در مراسم ختم از مرگ اون فرد دیدند، ندارن
ولی اونها خودشون سرحال و هیجان زده درباره زندگی هستند
اونها با این اتفاق داغون نشده‌اند چون از منظر دیگه‌ای این موضوع رو میبینند اونها این موضوع رو از درون چشم منبع میبینند
ولی اونها از بیان این احساساتشون بین احساسات دیگران راحت نیستند
چون رفتار بقیه دراین باره خیلی متفاوت از اونهاست
به عبارت دیگه اونها تحت تاثیر احساسات قدرتمند افرادی که اطرافشون هستند قرار گرفتند
چون اونها بیشتر از ارتباط خودشون به واکنشی که از سوی مردم دریافت میکنن اهمیت میدن
و مشکل تو هم شبیه اینه| استرهیکس |
تو نمیتونی هر جا رفتی بگی من در قلب اتفاقات یازده سپتامبر بودم ولی همه رو از یاد بردم
بدون اینکه همه افرادی که با هر طرز فکری در دوروبرت هستن سرکوبت کنند و انتظار داشته باشن که با آن‌ها موافق باشی و مثل اونها رفتار کنی
افراد زیادی هستند که خیلی دلشون میخواد بر طبل ترس و وحشت بکوبن
میدونی که چقدر موزه‌های و مناسبت‌های مربوط به هولوکاست که خیلی وقت پیش اتفاق افتاده هرساله در کل دنیا برگزار میشه؟
انگار یک نیازه مبرم هست که چیزی رو تحریک میکنه که ارتعاشات منطبق با این مسئله که دوروبرمون هستند رو پیدا کنیم
مثل اینه که افراد دنبال کسانی با طول موج شبیه خودشون هستند
پس همونطور که قبلا گفتیم به سمت کوچکترین مخرج مشترک خم میشن
بعدش… مثل اینه که مردم با کسی که از اون واقعه وحشت زده هست بیشتر موافقت میکنن
به عبارت دیگه هر کسی جای تو بود الان داشت یک کتاب پرفروش درباره دیدگاه خودش و چیزی که شاهدش بود مینوشتن
و اگر در کتابت مینوشتی که حالا چه حس خوبی داری مردم فکر میکردن دیوانه شدی که به جای ناراحت بودن میگی حالم خوبه
چون بیشتر جهان آماده نیست که موضوعات رو از چشم منبع ببینه| استرهیکس |
پس اگر ما در جسم فیزیکی تو بودیم از این منظر به موضوع نگاه میکردیم
و به خودمون میگفتیم من درباره این اتفاق ناراحت نیستم چون درباره مرگ ناراحت نیستم
و درباره این موضوع ناراحت نیستم چون این موضوع رو چیزی نمیبینم که من و یا بقیه رو آسیب پذیرتر کنه
من درباره این موضوع ناراحت نیستم چون هر روز در این سیاره چیزهای وحشتناک زیادی اتفاق میفته
که من نمیبینمشون ولی با فکر نکردن به اون اتفاقات اونها رو برای مردم بارزش نمیکنم
و بعدش میگیم و این چیزیه که واقعا میخوایم بشنوی
فکر میکنم که من در میان اون اتفاق بودم
ولی شاید به عنوان یک انرژی همتراز کننده اونجا بودم به عنوان کسی که بتونه انرژی برای پایدار شدن اوضاع اضافه کنه
شاید به عنوان کسی که از این اتفاق مثل بقیه که بهشون یاد داده شده وحشت زده باشن نترسیده
چند سال پیش جری و استر در بافلو بودند که تلویزیون رو روشن کردند و در کمال تعجب دیدند که
دبیرستان اون شهر همه دانش آموزان رو برای بازدید برده اون هفته‌ای بود که روی موضوع رانندگی در حالت مستی تاکید میکردند
و تمام هفته استادیم پر بود از ماشین‌های داغون و خونین که دانش آموزان میومدند و از نزدیک میدیدنشون
و هر چند دقیقه یکبار زنگی به صدا درمی اومد که معنیش این بود که در این مدت یک دانش آموز دیگه در اثر رانندگی در حالت مستی کشته شد
و اون داشن آموز رو میبردند یه جایی و بر چسب مرده بهش میزدند و به والدینش خبر میدادند و الکی براش مراسم ختم میگرفتند و همه دانش آموزا باهاشون ابراز همدردی میکردند
و تمام هفته همین کار رو تکرار میکردند چون میخواستند به این بچه‌ها یاد بدند که نباید بعد از نوشیدن الکل رانندگی کنند
ما گفتیم بچه‌ها که به هیچ کدوم از اینها گوش نمیدند اونها فقط میخوان با این کارها از زیر درس در برن
البته بیشتر اونها اینجوری هستند ولی بعضی از اینها از این کار که برای انگیزه دادن و آموزش اونها بود
برای همیشه در اثر تراژدی سلامت روانیشون مختل خواهد شد| استرهیکس |
چون بیشتر جهان فراموش کرده که شما امتداد منبع در این جهانید
و به این جهان اومدید و اون منبع داره دائما شما رو به سمت خودش فرا میخونه
به عبارت دیگه بیشتر مردم نمیخوان که به خودت این اجازه رو بدی تا به سمت کسی که واقعا هستی بری
اونها فکر میکنن خودشون باید تصمیم بگیرن که شما باید کجا برید و برای این کار به شما انگیزه بدند
پس این فقط یک مثاله بهترین مثالی که کسی میتونه در زندگیش داشته باشه
جایی که دیدهای مختلف در مورد یک واقعه واکنش‌های مختلفی در پی داره
و تقریبا ۱۰۰ درصد کسانی که شاهد یک اتفاق هستند به سمت منفی میرن و در قسمت منفی معادله قرار میگیرند
و بعد شما هستید که متفاوت از بقیه فکر میکنید
بعد شما هستید که در وسط اون اتفاق بودید و حالا مثل قبل احساس امنیت میکنید
و بیشتر از قبل در مقابل مرگ احساس آسیب‌پذیری نمیکنه
تو اونجا هستی توای که ثابت هستی
و همه این اتفاق رو در چشم‌انداز وسیع خودت داری
این پیوستگی زمان-مکان برای تو وسیع‌تر شده
چون زیاد به منبع انرژی وصل شدی
و حالا مثل بقیه مردم احساساتی نیستی
پس دلیل این کارت اینه که تو احساس ناراحتی میکنی چون بخشی از وجودت فکر میکنه وظیفه داری چیزی که بقیه ازت انتظار دارن رو حس کنی
تو داری به این حجم وسیع از انتظارات واکنش نشون میدی
و باید این رو بگیم که با ثباتی که از طرف تو حس میکنیم| استرهیکس |
اگر فقط یک مراسم ختم ساده و یا یک اتفاق کوچک بود اینقدر ناراحت نمیشدی
این بزرگی این موضوع و میلیونها نفری که در سرارسر دنیا بر طبل وحشت میکوبنه که تو رو اینقدر تحت تاثیر قرار میده
همش همینه
ناراحتی تو به دلیل خود اتفاق نیست بلکه به خاطر اون همه آدمیه که دارن از این اتفاق به عنوان بهونه‌ای برای محروم کردن خودشون از اتصال به منبع استفاده میکنن
ناراحتی تو به این دلیل نیست که تو دردسر افتادی به این دلیله که در لحظه‌ای قرار داری که به خودت اجازه نمیدی کاملا به خود واقعیت برسی
و وقتی میبینی که بقیه هم همین کار رو میکنن این موضوع رو تشدید میکنی
افراد زیادی مثل تو هستند که آرزو میکنن میتونستن همه اتفاقات بد رو از بین ببرن تا افرادی که ذهنیتشون شفافیت کمتری داره کمتر زجر بکشن
ولی شما نمیتونید به جای اونها زجر بکشید| استرهیکس |
شما نمیتونید به جای اونها مجازات بشید
شما نمیتونید برای اونها زندگی کنید نمیتونید با گناهان اونها بمیرید، هیچ کس نمیتونه
به عبارت دیگه برای دیگران نمیتونید کاری بکنید، فقط برای خودتون میتونید کاری کنید
و میتونی بگی که الان چکاری برای خودت میکنی داری یکم به جای دیگران زجر میکشی
این اتفاقیه که داره میفته

| استرهیکس |۳
برات منطقی بود بله خیلی زیاد، متشکرم
پس دفعه بعدی که کسی ازت پرسیدی یازده سپتامبر کجا بودی؟ بگو همون روزی نبود که قبل دوازده سپتامبر بود؟
یا همون روزی نبود که بعد دهم سپتامبر بود؟
من زندگی بزرگی دارم خیلی برام سخته که یک روز بخصوص رو از بقیه جدا کنم
یازده سپتامبر امسال؟ یازده سپتامبر پارسال؟
یازده سپتامبر دو سال پیش؟ یا ساعت نه و یازده دقیقه امروز صبح یا شب گذشته؟
با این عددها بازی کن هر روز دو تا ساعت نه و یازده دقیقه داریم
حالت چطوره؟ حس میکنی تجربه هات رو تحت کنترل داری؟
یکم حس میکنی که شکست ناپذیری؟
مشتاق نیستید که برید اون بیرون و این موضوع رو بفهمید؟
دوست ندارید بدونید که میتونید هر چیزی باشید و هر چیزی رو داشته باشید
آیا ایده جهان تعاونی و شراکتی رو دوست ندارید؟| استرهیکس |
شاخص‌هایی که بهتون نشون میدن ارتعاشات شما کجا قرار دارن رو دوست ندارید؟
براتون مهم نیست که قایقتون رو کجا به آب بندازید؟ وقتی که جریان اینوری میره و تمام چیزهایی که میخواین این سمته
آیا براتون مهمه؟
مهم نیست؟ مگه نه؟
سلام من پاییز گذشته کتاب «بخواه و داده خواهد شد» رو خوندم
و زمستانی شگفت‌انگیز رو تجربه کردم و چیزهایی برام آشکار شد
و پدرم در دهم می‌مریض شد و چهارم جوئن فوت کرد
و طبق تشخیص پزشکان مادرم ۲ تا ۶ هفته زنده است
و این تابستان گذشته برام خیلی چالش برانگیز بود
و حالا که من و برادر و خواهرم در غم و عصبانیت غرق شدیم میخوام که به افکار خوب فکر کنم و حس شادی داشته باشم
اونها طلاق گرفته بودند و مجبور بودیم به دو تا خونه سر بزنیم
و میخواستم نظر تو رو بشنوم
خب والدینت اونقدری باهوش بودند که به سمت همگام شدن بخزن
یه جورایی آخرین تلاششون بود
اما براشون کار کرد
و از اونجایی که تو قرار نیست به این زودیا این کار رو بکنی بهت پیشنهاد میکنیم که همه اینها رو از ذهنت پاک کنی
ما این رو جوری بهت میگیم که بتونی بشنوی ما این رو به آرامی و آسانی میگیم
ولی میخوایم که همه شما این رو بشنوید که درباره افرادی هست که دوستشون دارید و فوت میکنند
دو تا نکته مهم هست که میخوایم بشنوی و بعد از شنیدنشون حس بهتری خواهی داشت
نکته اول وقتی کسی که دوستش داری از پیشت میره
چه عشق زندگیت باشه که ترکت میکنه یا کسی که به جای دوری میره و نمیبینیش و یا کسی که فوت میکنه
و فکر میکنی دلت براشون تنگ شده| استرهیکس |
شما دلتنگ اون فرد نیستید بلکه دلتنگ همگامی و همترازی هستید که قبل از این که روی این موضوع متمرکز بشید داشتید
به عبارت دیگه غم، ناراحتی از بابت فوت پدرت و یا در حال مرگ بودن مادرت نیست
غم، دلتنگ شدن برای کسیه که خودت هستی| استرهیکس |
غم در حقیقت اینه که تو در اینجا ارتعاش میکنی در حالی که در حقیقت در اینجا ارتعاش میکنی
غم، همون احساس جداییه
و میدونیم که آسونه که بگید من این حس رو در نتیجه فوت اون فرد دارم
اما ما میگیم دلیل دیگه‌ای براش بیار
و به جای اینکه بگی من این غم رو به دلیل چیزی که نمیتونم هیچ کاری دربارش بکنم حس میکنم
مثلا اینکه نمیتونم پدرم رو برگردونم و نمیتونم مادرم رو از رفتن نجات بدم
به جای اون بگید من احساس غم میکنم چون این اتفاق من رو از تمرکز روی چیزی که میتونم کاری بابتش بکنم جدا کرده
پس غمی که حس میکنی همیشه به دلیل اینه که به خودت اجازه نمیدی کسی که واقعا هستی باشی
و میدونیم که فکر میکنی دلیل خوبیه ولی باید بهت بگیم هیچ دلیل خوبی برای جدا کردن خودت از کسی که واقعا هستی وجود نداره
پس این اولین چیزی بود که میخواستیم بهت بگیم
نکته بعدی که میخواستیم بهت بگیم اینه که همینطور که درک میکنی که در این بدن فیزیکی یک منبع انرژی هستی
و بخشی از وجود شما که غیرفیزیکیه همیشه از شما آگاهه
و اینکه کسانی که از دست دادی الان دارن با بخش غیرفیزیکی ما معاشرت میکنند
و اونها به راحتی به تو دسترسی ارند و این تویی که به راحتی به اونها دسترسی نداری
به عبارت دیگه تو باید از لحاظ ارتعاشی با جایی که اونها هستند منطبق باشی
و تمایلی در شما وجود داره که بگه من موقعی که بتونم شرایط رو تغییر بدم میتونم حس بهتری داشته باشم و حالا که نمیتونم شرایط رو تغییر بدم نمیتونم حی خوبی داشته باشم
چیزی که باید در عوض این بگین اینه که
من نمیتونم شرایط رو تغییر بدم ولی اصرار دارم که حتی با وجود این شرایط هم حس خوبی داشته باشم
که به این معنیه که باید بیشتر اهمیت بدید خودتون چه حسی دارید تا اینکه بقیه چه حسی دارند
به عبارت دیگه افراد زیادی هستند که فکر نمیکنن تو باید به هم رسیدن دوباره والدینت به صورت انرژی خالص رو جشن بگیری
افراد زیادی هستند که فکر نمیکنن این چیز خوبیه که والدین تو در یک لحظه تمام مقاومتی که داشتند رو رها کردند و حالا کاملا به چیزی که اونها رو آفریده ملحق میشن
ما فکر میکنیم که این دلیلی برای جشن گرفتنه نه غم| استرهیکس |
خیلی شگفت انگیزه که دو نفر همه چیز رو با هم رها میکنند و در فرم غیر فیزیکی دوباره همدیگر رو دیدار میکنن
ولی اونهایی که دارن این روند رو تماشا میکنند برداشت خیلی متفاوتی دارند
این قدر راجع به مرگ بد آموزش دیدید و بد فکر کردید که اصلا نمیدونید مرگ چیه
درک نمیکنید که شروع یک همگامی محضه
درک نمیکنید که رسیدن کامل به کسیه که واقعا هستید
درک نمیکنید که پس گرفتن تمام قدرت شماست
اگر میدونستید مرگ چه تجربه فوق العاده‌ای هست اون رو به کسانی که عصبانی تون کردند نمیدادید
تا حالا شما مرگ رو مساوی چیزهای بد قرار دادید مثلا یکی میگه اون چیز مضر میتونه شما رو بکشه
شما رو میترسونن که ممکنه بمیرید انگار که مرگ چیز خیلی بدیه
در حالی که چیزی به اسم مرگ وجود نداره و دیدار دوباره با کسی که واقعا هستید هم اصلا چیز بدی نیست
شما نیاز دارید یه اسم دیگه روش بزارید
نباید بگین پدرم مرد باید بگید پدرم تمام مقاومت خودش رو رها کرد و به همگامی کامل با کسی که واقعا هست رسید
و حالا کاملا از من آگاهه و من از همیشه بهش نزدیکترم و بهش دسترسی دارم
درست زدی به هدف چون سوال بعدیم در این مورد بود
درباره اینکه ازدواج نکردم و بچه ندارم و بدون والدینم کاملا تنهام فکر خیلی ترسناکیه| استرهیکس |
اما من یک انسان بالغ هستم و نباید بترسم
بعد از اینکه والدین استر فوت کردند هر جا میرفتن استر خودشون رو اینجوری معرفی میکرد که ما جری و استر هستیم و هر دو یتیم هستیم
برای اینکه این موضوع باعث خنده بشه یک لوس بازی کوچک که مردم برداشت خوبی ازش نکردند
همه میگفتن هنوز گیر دادی به موضوع مرگ مگه نه؟
این چیزیه که ما واقعا میخوایم بشنوی این رو قبلا هم گفتیم ولی نتونستی بشنوی اما الان میتونی
تو از اینکه بدون والدینت تنها بشی نمیترسی چون تمرکز روی این موضوع تو رو با جدا کردن از منبعت تنها کرده
این حس پوچی که داری کاهش ارتباطت با کسیه که واقعا هستی نه نبود والدینت در کنار تو
تو دلتنگ والدینت نیستی بلکه دلتنگ ارتباطی هستی که در حضور اونها برات فراهم میشد
موضوع خیلی بزرگیه مگه نه| استرهیکس |
تو دلتنگ عشقت نمیشی دلتنگ ارتباطی میشی که او کمکت میکرد حسش کنی
تو دلتنگ والدینی که مردن یا در حال مردن هستند نیستی بلکه دلتنگ اون احساسی هستی که برات امنیت میاورد
ما میخوایم این رو بهت بگیم که تو هیچوقت از چیزی جدا نمیشی بزار اینجوری بهت بگیم که
منبعی که درون تو هست هیچوقت تمرکزش رو از تو برنمی گردونه و هیچ لحظه‌ای نخواهد بود که کنار تو نباشه
و هیچ وقت فراخواندن تو به سمت خودش فروکش نمیکنه
ولی بعضی وقت‌ها با رها نکردن یه چیزهایی خودت جلوش رو میگیری| استرهیکس |
اما باید رهاشون کنی چون برات طبیعی نیست که چنین احساسی بکنی
و همه این کارها برای اینه که تو به مسیری که قبلا داشتی برگردی چون خیلی وقته که از اون مسیر دور شدی
در طول زندگیت هیچوقت این همه خارج از مسیر نبودی
اون هم به خاطر همه این اتفاقاته
ولی میتونی سریع‌تر از همیشه برگردی چون الان میدونی چجوری همه چی با هم جوره
برات سخت نخواهد بود فقط کمی زمان و کمی تلاش متمرکز
حتی لازم نیست این چیزهایی که امروز گفتیم رو عمدا به کار ببری چون به طور ذاتی اینها رو میدونی
فقط میتونی این چیزهای ساده رو بگی که این هم خواهد گذشت و همه چی خوبه
و نمیخوام که هیچ کدوم از والدینم تو فرم فیزیکی باقی بمونن و نمیخوام که پدرم برگرده و یا مادرم در این فرم باقی بمونه
میدونم که اینجا براشون پر از مقاومته و میدونم که اینطوری میتونن به همگامی کامل برسن
و من هم میخوام به همگامی کامل برسم فقط فرقمون اینه که اونها به زور این کار رو میکنن ولی من با تمرکز
ما وقتمون تموم شده غر زدن هم حلش نمیکنه
ما از این جلسه لذت بردیم شما؟
پروسه کندی بوده
با این توجیه که ما روی مشکلات کوچکی با نوک پنجه راه نرفتیم
ما درباره مشکلات بزرگ صحبت کردیم حداقل اونهایی که به نظر شما بزرگن
و میخوایم بهتون بگیم که این واکنش هر روزه شما به موضوعاتی که زیاد هم بزرگ نیستند هست که آمادگی ارتعاشی شما رو برای تجربیات زندگی تون تنظیم میکنه
به عبارت دیگه شما ارتباط خودتون با منبعتون رو فقط وقتی که پدرتون فوت کرد از دست نمیدید
شما ارتباط خودتون با منبع رو موقعی که سرکار از دست کسی عصبانی میشید هم از دست میدید
یا موقعی که در ترافیک نسبت به یکی واکنشی منفی نشون میدید
زندگی درباره این چیزهایی که به نظر نقطه عطفی برای شما میان نیست
این تصمیمات لحظه به لحظه شما برای برگردوندن عمدی قایقتون به سمت جریانه که تجربیات زندگی شما رو شکل میده
زمینه این ورکشاپ «هنر پذیرفتن» راجع به همین خم شدن به سمت موافق جریانه
نه اینکه موتوری به قایقتون ببندید و تخت گاز به سمت پایین جریان برید| استرهیکس |
هدف این نیست که واقعیت خودتون رو ایجاد کنید یا اینکه به اتفاق بدی که افتاده فکر کنید
موضوع اینه که شما موجوداتی با انرژی خالص هستید و باید حس خوبی داشته باشید و وقتی این حس رو ندارید
وقتی نمیتونید حس خوب رو بطور کامل داشته باشید حداقل میتونید کمی به سمت چیزی که حس خوبی بهتون میده خم بشید
هدف و زمینه این گرد همایی اینه که حسی که دارید رو بشناسید
و یک جورایی به طور عمدی حسی که الان دارید رو به یک حس دیگر ارجاع بدید تا بتونید کمی اون رو تقویت کنید
به عبارت دیگه اگر نمیتونید بفهمید که الان چه حسی دارید پس چطور وقتی که فکری رو پیدا کردید که حس بهتری بهتون داد رو خواهید شناخت
و اگر این آگاهی رو پیدا نکردید که جایی که الان هستید رو بشناسید و فورا برید دنبال پیدا کردن فکری با حس بهتر
پس شما کمیت زندگی خودتون رو تعیین نکردید
اگر شما نمیتونید از جایی که الان هستید تفاوت یک فکر در جهت عکس جریان و یک فکر در جهت موافق جریان رو بفهمید
پس نمیتونید بگید چیزهایی که میخواید در کدوم طرفه| استرهیکس |
زندگی همین تجربه‌های هر روز و هر روز و هر روزه‌ی ماست
ما میخوایم که استر گوشی رو برداره و درباره اینکه هنوز صبحانه‌اش رو نیاوردن شکایت کنه
و در همین حال و قبل از اینکه شروع به صحبت بکنه میخوایم یادش بیفته که خودش احساساتش رو کنترل میکنه صرف نظر از اینکه صبحانه‌اش رو آوردن یا نه
و میخوایم که حتی اگر صبحانه‌ای به دستش نرسید بازم با یک حس خوب به خونه بیاد
باید تصمیم بگیرید که که دیگه واکنش دهنده‌ای به شرایطی که احساسات شما رو کنترل میکنند نباشید
و باید فکر به فکر به فکر این موضوع رو تمرین کنید
ما در این مدتی که با هم بودیم متوجه شدیم که بین شما حتی یک نفر هم نیست که از احساساتی که درونش هستن آگاهی نداشته باشه| استرهیکس |
و ما بهتون قول میدیم که دیگه هیچوقت بدون فهمیدن هوشیارانه ارتباط افکارتون با حسی که دارید هیچ احساسی چه منفی و چه مثبت رو تجربه نکنید
و به زودی ارتباط اینها رو با چیزی که در تجربیات شما آشکار میشن رو هم خواهید فهمید
اکنون به ناتوانی آگاهانه تجربیات زندگی خودتون برگشتید
آیا یان به این معنیه که دیگه همه چی برای شما به سمت موافق جریان خواهد رفت؟ نه
برای شما موقعیت‌های بسیاری خواهد بود که به سمت مخالف جریان برید و این فرصت رو داشته باشید تا به سمت موافق برگردید
و ما میخوایم راجع به این موضوع حس خوبی داشته باشید
آخرین برداشتی که میخوایم داشته باشید اینه که فکر کنید به نظر ما وقتی به سمت عکس جریان میرید دارید کار اشتباهی میکنید
چون اینطوری فکر نمیکنیم
جهت عکس جریان بخشی از اینه که بتونید تشخیص بدید که چی میخواید
جهت عکس جریان، تضادیه که میدونستید اینجا خواهد بود
ما نمیخوایم از اینکه خودتون رو در بالادست جریان یافتید حس بدی داشته باشید
ما میخوایم از اینکه تفاوت بین بالادست و پایین دست رو میدونید خوشحال باشید
همش همین فکر میکنید این تفاوت رو میدونید؟
میتونستید این رو با اونهایی که روی این صندلی نشستن هم حس کنید؟
فکر میکنید بتونید فرق بین موقعی که درباره چیزی شکایت میکنید با موقعی که کمتر شکایت میکنید رو بفهمید؟
فکر میکنید میتونید فرق بین یک شکایت واقعی و یک حس قدردانی رو بفهمید؟
آیا فکر میکنید که میتونید از یک رفتار شکایت کننده فورا به یک رفتار قدردان برید؟
فکر میکنید بتونید فورا اینطوری برگردید؟
نمیتونید
میتونید در یک لحظه از چیزی که واقعا دربارش شاکی هستید به چیزی که واقعا قدردانش هستید برید؟
نمیتونید نمیخواید که استراحتی داشته باشید و از تلاش برای غیر ممکن دست بردارید؟
اما آیا فکر میکنید که بتونید درباره چیزی شکایت کنید و بعد یکم کمتر در این باره شکایت کنید؟
و بعد یکم کمتر
فکر میکنید بتونید یک موضوع که کاملا دربارش شاکی هستید رو به اینکه «همچین بد نیست» تغییر بدید
فکر میکنید بتونید یک موضوع که کاملا دربارش شاکی هستید رو به اینکه «همچین بد هم نیست» و «شاید یه امیدی باشه» تبدیل کنید| استرهیکس |
فکر میتونید یک موقعیت «فکر کنم امیدی باشه» رو به موقعیتی «مطمئنم توی این کار سودی برای من هست» تبدیل کنید
به عبارت دیگه این موضوع رو آسان بگیرید
اجازه بدید راهنمایی که درون شما وجود داره کاری که همیشه قرار بود رو انجام بده
که کمک به شماست برای اینکه ارتباط ارتعاشی ذهنتون با حسی که الان دارید رو بفهمید
و ذهنیت و حس کسی که واقعا هستید
اگر از دست کسی عصبانی هستید از کسی که واقعا هستید دور شدید
و به این معنی نیست که شما در اشتباهید شاید به این معنی باشه که حق با شماست
فقط به این معنیه که از خود واقعی تون دور شدید
و باید در این باره تصمیم مهمی بگیرید
که برای من مهمتره عصبانی باشم ولی حق با من باشه یا اینکه یا کسی که هستم در هماهنگی و همگامی باشم
این تصمیمیه که هر روز و هر روز میگیرید
و اگر به احساسات خودتون اهمیت بدین گرفتن این تصمیم هر روزه برای شما بسیار راحت خواهد بود، مگر اینکه به افکار دیگران درباره احساسات خودتون اهمیت بدین
ما داشتیم شما رو تماشا میکردیم و متوجه شدیم که روزی هزار بار یا بیشتر به سمت‌های مختلف جریان میچرخید
و هر بار که میچرخید به کسی که واقعا هستید نزدیکتر میشید
و میدونین ما چی رو داشتیم تماشا میکردیم چرخش شما از اینور به اینور وبه اینور و به اینور
به سمت بالا و پایین و بالا و پایین
چون اجازه میدید که شرایط، افکارتون رو کنترل کنند| استرهیکس |
حالا فرق میکنه حالا قراره شما همش به سمت پایین و پایین و پایین بچرخید
و خواهید دید که در کمتر از ۳۰ روز که بصورت متمرکز تلاش کردید در جهتی که حس خوبی بهتون میده خم بشید
فرکانس ارتعاشات خودتون رو جوری بهبود بخشیدید که هر رابطه‌ای که دارید بهبود خواهد یافت
رابطتون با پول بهتر خواهد شد رابطتون با بدنتون بهتر خواهد شد
هر رابطه‌ای که دارید بهتر خواهد شد و مدرک بزرگی از بهتر شدن ارتعاشات شما خواهد داشت
در طول ۳۰ روز
پس ارزش داره به سمت پایین دست جریان خم بشید
ما از این جلسه بسیار لذت بردیم
عشق زیادی نسبت به شما در این جا وجود داره
و مانند همیشه کاملا در شادی و جاودانگی بموند
هدف ما از این کار اینه که با کسانی که این اطلاعات رو جذب میکنن در ارتباط باشیم
و من و استر از مشارکت شما در این تجربه لذت بخش متشکریم

 

برای دیدن قسمت اول کلیک کنید 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

enemad-logo