واقعیت چیست؟
واقعیت چیست؟ ما که هستیم از کجا آمدهایم باید چکار کنیم و کجاییم؟
مهمترین سؤال این است: چرا اینجاییم؟
واقعیت چیست؟
چیزهایی که فکر میکردیم غیرواقعی هستند الآن از چیزهایی که فکر میکردیم واقعی هستند واقعیتر به نظر میآیند
به نظر من هر چه بیشتر به فیزیک کوانتوم نگاه کنیم هر چه بیشتر تلاش کنیم بیشتر در اون فرومیرویم بهطور خلاصه فیزیک کوانتوم، فیزیک احتمالات است
سؤال این است دنیا برای ما چطوری است؟ آیا بین برداشت ما از دنیا و آن چیزی که واقعا هست تفاوتی وجود دارد؟
هر دوره فرضیات مربوط به خودش را دارد مثلاً دنیا مسطح و گرد است یا غیره صدها فرضیه وجود دارد که ما آنها را سرسری میگیریم و معلوم نیست حقیقت داشته باشند البته تاریخ نشان داده که اکثر آنها حقیقت ندارند. اینها قواعدی هست که ما در آنها گیرکردهایم و اینها فقط یک سرمشق هستند
ماتریالیسم جدید نیاز مردم به حس مسئولیت رو ازشون می گیره و بسیاری از عقاید دیگر هم همینطوره
آیا هر فرد یه رازه یه معماست؟
مطمئنن همینطوره
وقتی سؤالات عمیقتر را از خودتان را می پرسید راههای تتازهای پیدا میکنید. باعث می شه زندگی شادتر بشه
راز واقعی زندگی دانستن نیست بلکه در ابهام بودن است.
ما از غیب چه میدانیم. چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.
چرا ما یک واقعیت را بارها میسازیم و یه نوع رابطه رو تکرار میکنیم چرا فقط یک کار را مرتب انجام میدهیم چرا در دنیای بیانتها باقابلیتهایی که وجود دارد مرتب یه جور واقعیت را خلق میکنیم. اینهمه امکانات و فرصت وجود دارد ما از وجودشان بیخبریم. اینقدر به روشهای زندگیمان عادت کردهایم که نمیتوانیم آن را اداره کنیم عادت کردهایم باور کنیم دنیای بیرون ما از دنیای درون ما واقعیتر است درحالیکه اتفاقاتی که درون ما رخ میدهد اتفاقات بیرون ما را به وجود میآورد
یه واقعیت فیزیکی هست که عین سنگ محکمه اونم اینه زمانی واقعیت وجود خارجی پیدا می کنه که با یک واقعیت فیزیکی دیگر برخورد داشته باشد این واقعیت ممکنه ما باشیم و در آن لحظه زی نفع باشیم یا میتوانیم نباشیم میتواند مثل یکتکه سنگ باشد که پروازکنان میآید و با یک حجم نامشخص برخورد میکند اون حجم نامشخص باعث می شه که سنگ به سطحی از واقعیت برسه
قبلاً میگفتن اگه من یه سنگ به پام بزنم و درد بگیره من حسش میکنم این واقعیته ولی این یه تجربه است درک شخصی فرد از واقعیته
آزمایشها نشان میدهد اگه یه فرد را مورد آزمایش قرار دهیم و مغزش را به اسکن وصل کنیم و ازش بخوایم به یه شیء مشخص نگاه کند قسمتهایی از مغزش روشن میشود و اگر بخواهیم چشمانش را ببندد و همان شی را تصور کند وقتی تصور میکند همان قسمتهای مغز دوباره روشن میشود انگار که داره واقعا بهش نگاه می کنه بنابراین کدوم می بینه مغز میبیند یا چشمها هستند که میبینند واقعیت چیست آیا واقعیت چیزی است که بامغزمان میبینیم یا آنکه با چشمانمان میبینیم. حقیقت این است مغز بین چیزی که در محیط میبیند و چیزی که به یادمی آورد تفاوتی قائل نیست چراکه همان شبکههای عصبی خاص دوباره روشن میشود و حالا سؤال این است واقعیت چیست
ما زیر بارش حجم زیادی از اطلاعات قرار داریم همانطور که بهسوی بدن ما سرازیرمی شن و ما اونا رو پردازش میکنیم توسط اعضای حسی ما جذبشده و در بدن ما رسوخ میکنند در هرکدام از مراحل ما اطلاعاتی را از بین میبریم و نهایتاً اطلاعاتی که به حافظه خودآگاه ما می رسه همانهایی هستند که ما به صلاح خودمان میدانیم
ذهن انسان چهارصد میلیارد واحد اطلاعات را در یک ثانیه پردازش میکند ولی ما تنها از دوهزارتای اونا باخبریم جالبه آگاهی ما از این دو هزار واحد هم فقط راجبه محیط بدن و زمانه
ما در دنیایی زندگی می کنیم که از یه کوه یخ بزرگ فقط نوک آن را که از آب بیرون آمده میبینیم قلهای که تنها بخشی سطحی از مکانیک کوانتوم است.
اگر مغز ما چهارصد میلیارد واحد اطلاعات را پردازش میکند و ما به دوهزاتای آن واقفیم معنیاش این است که واقعیت در مغز ما همواره در حال رخ دادنِ درحالیکه ما اطلاعات دریافتی را هنوز جمعبندی نکردهایم مغز در حال دریافت اطلاعات جدیدِ
چشم مثل یک عدسی است اما نوار مشاهده در پشت مغز وجود داره عملکردش مثل دوربینِ. مغز هر چیزی که بتونه به بینه به تصویرمی کشِ این خیلی مهمِ بهعنوانمثال دوربین چیزهای دیگِ ای را بهجز من میبیند چون از خودش انتخاب و اختیاری ندارد.
تنها تصویری که در مغز پخش میشود همانی هست که برای ما قابلرؤیت پس آیا ممکنه که چشم بهعنوان دوربین بتواند چیزهای بیشتری ازآنچه مغز به تصویر میشکند ببیند. شبکهای مغزی ما به گونه طراحیشده که فقط چیزی را میبینیم که به امکانپذیر بودنش یقین داریم ما الگوهایی را باهم تطبیق میدهیم که به خاطر روند عادت کردن در وجود ما نهادینهشده خب یه داستان حیرتآور است که میگوید وقتی سرخپوستان بومی که ساکن جزایر کاراییب بودن متوجه کشتیهای کلمبوس شدن بههیچعنوان کشتیها را نمیتوانستند ببینند چون این مثل هیچچیزی نبود که اونا تا قبل از این دیده باشن. وقتی نیروهای کلمبوس در خلیج پیاده شدن هیچکدام از بومیها نمیتوانستند کشتیهای را ببینند دلیلش این بود که آنها در ذهنشان هیچ شناختی در ذهنشان از وجود کشتیها نداشتند رئیس قبیله متوجه حرکاتی در سطح آبشده بود اما هنوز کشتی را نمیدید. هرروز مرتب به دریا نگاه میکرد بالاخره متوجه کشتیها شد و وقتی دید افراد قبیله را از وجود آنها باخبر کرد و چون به او ایمان داشتند بقیه هم کشتیها را دیدند.
واقعیت را ما میسازیم درواقع ما ماشین واقعیت سازی هستیم ما پیوسته در حال ساخت اثر واقعیت هستیم ما همیشه چیزها را بعد از انعکاس در آیینه حافظه درک میکنیم.
اینکه مشخص نیست ما در یک محیط شبه واقعی عظیم زندگی میکنیم یا نه سؤالی است که جوابی نداریم مسئله فلسفی این است که علم در دنیای ماچی میگوید چراکه ما از دیدگاه علم نگاه میکنیم ما به چیزی محدود میشویم که به ذهنمان میرسد و به ما امکان مشاهده و درک اعمالمان را میدهد ممکن است تمام این واقعیتها فقط توهمی بزرگ باشد.
مغز شما نمیتواند آنچه درونش جریان دارد با آنچه در بیرون اتفاق میافتد تشخیص دهد
درواقع دنیای خارج مستقل از دنیای درون وجود ندارد.
در اینکه چطور مسیر یک زندگی دچار تغییر بشود گزینههایی وجود دارد که بستگی به این دارد که اثر کوچکترین سطوح کوانتوم از بین نرود.
قبل از هر چیزی برویم سراغ دنیای درون اتمی
اول همه دنیا دنیای درون اتمی تنها توهمی از ساخته ذهن فیزیکدانان است که در حین انجام آزمایش میخواهند بفهمند در دنیا چه میگذرد.
در این حیطه عقل جوابگو نیست.
درواقع با فیزیک کوانتوم بررسی میکنیم.
ماهیت چیزی نیست که ما قبلاً میشناختیم ماهیت برای دانشمندان همیشه بهعنوان یک غایت مطرح بوده که همیشه قابل پیشبینی باشد
در تمامی ملکوتها و اتمها فضایی وجود دارد که ذرات تنها بخش ناچیزی از اون را بهعنوان ذره بنیادی اشغال میکند و مابقی خالی میماند.
اتفاقی که درون اتمها میافتد اینکه ذرات مدام در حال پیدا و ناپیدا شدن هستند پس وقتی اینجا نیستند کجان. سؤال گمراهکنندهای است
برای این سؤال دو جواب: جواب اول اونا می رن به یه عالم دیگِ که آدماش موقع ناپدید شدن اون ذرات به عالم ما دارن میان مرتباً همین سؤال را می پرسن. اونا می گن اینا کجا دارن می رن.
یکی از بزرگترین معماها جهت حرکت زمان است. یه حس دقیق هست که میگِ قوانین بنیادی فیزیکی قادر به تمایز ملموسی از گذشته و آینده نیستند. مثلاً از منظر قوانین بنیادین فیزیکی این سؤال مطرح بوده است که چرا گذشته را به خاطر میآوریم ولی نسبت به آینده ادراک ما چنین واکنشی ندارد وسوال دیگر چرا ما باید فکر کنیم که اعمال جاری ما تنها قادر به تغییر آینده است نه گذشته اینجور مسائل یعنی اینکه ادراک ما نسبت به گذشته و آینده متفاوتِ یا اینکه ما با اعمال جاریمان تنها بر آینده کنترل داریم نه برگذشته و تمام سوا لاتی که در این زمینه به وجود میآید آنقدر در تجربه ما از جهان بنیادی هستند که کنجکاوی نکردن در مورد پاسخ آنها برای من هیچ فرقی با مردن ندارد.
درواقع دنیا تقریباً خالیِ
ما فضا را بهعنوان ماهیتی خالی و جامد در نظر میگیریم. ولی اصولاً چیزی در اون نیست فضا کاملاً غیر واقعیته یه نگاه به اتم بندانیم بهعنوان یه توپ سخت به اون نگاه میکنیم؛ و بعدش میگوییم واقعا اینطور نیست این فقط یه نقطه کوچک درست در مرکز اتم از جرم متراکم است که با نوعی ابر الکترونیکی کرکی احاطهشده است و مدام پیدا و پنهان میشود. ولی بعد مشخص میشود که اینهم حقیقت ندارد حتی هسته هم که ما اون را متراکم در نظر میگیریم مثل الکترون پیدا و پنهان میشود. محکمترین چیزی که در مورد این جسم غیرواقعی میتوان کفت بیشتر شبیه یک واحد فشرده اطلاعاتِ. آنچه چیزی را پدید میآورد چیزهای دیگر نیست بلکه ایدهها مفاهیم و اطلاعات است.
بین الکترونها نیروی به وجود میآید و الکترونهای دیگر را قبل از برخورد دفع میکند. پس هیچکس هیچچیز را لمس نمیکند.
نظریه کوانتوم میگوید به عقب هم میتوان برگشت.
وقتی به اونا نگاه می کنن شبیه یک موج است وقتی نگاه می کنن شبیه یکذره است. وقتی به آن نگاه نمیکنی امواجی از احتمال وجود دارد وقتی نگاه میکنی ذراتی از تجربه هستند ذرهای که ما آن را جامد میبینیم واقعا توی فضایی موسوم به ابر موقعیت قرار دارد موجی وسیع از موقعیتهای محتمل که درآنواحد در همه اونا وجود دارد وقتی بهطور غریزی اون را بررسی میکنید توی یکی از اون موقعیتهای محتمل قرار میگیرید
ابر موقعیت کوانتومی میگوید یکذره درآنواحد میتواند در چند مکان و موقعیت باشد اینیکی از عجیبترین مفاهیم و یکی از نشانههای دنیای کوانتوم است.
دنیا تا وقتیکه ما انتخاب کنیم دامنهای از واقعیتهای ممکن را به ما میدهد قهرمانها چیزی را که میخواهند انتخاب میکنند توی یکلحظه چند جهت هستند و چند موقعیت را تجربه میکنند ویکی را بهدلخواه انتخاب میکنند. بستگی به این دارد که تا کجای هزارتوی معما میخواهی پیش بروی.
قسمت دوم این مقاله جذاب را از اینجا ببینید